
روبی مولر Robby Müller(تنبلی خلاق فيلمبردار جادهای)
سال 2001 میلادی همسر همایون پایوردر بازگشت از سفر به پاریس یک امانتی برای او همراه آورد. آن امانتی کتابی بود که در میان کتابخانه همایون توجه من وهمسرم را جلب کرد.کتاب را برداشتیم و ورق زدیم. یک جلد از مجموعه ٧جلدی بود. هرجلد اختصاص داشت به یکی از مشاغل فیلمسازی که با دست اندرکاران آن شغل مصاحبه و نقل به معنی شده بود. در یکی ازصفحات سفید پایان کتاب فرستنده یادداشتی نوشته بود به شرح زیر:
![]() |
همایون عزیز خواهش میکنم این کتاب را بپذیر. امیدوارم برایت جالب باشد. در انتظار ملاقات و تبادل تجربه با تو هستم.
|
ظاهرا این علاقمندی بدون هیچ آشنایی از پیش، پس از دیدن کار همایون پایور به عنوان فیلمبردار فیلم "طعم گیلاس" در جشنواره کن بوجود آمده بود.
اینکه یک فیلمبردار برای فیلمبردار دیگری که او را نمیشناسد کتابی در زمینه فیلمبرداری بفرستد کنجکاوی ما را برانگیخت. حتما نباید کتابی تخصصی در حوزه فیلمبرداری باشد. کتاب را امانت گرفتیم و خواندیم و بی آنکه به ناشر خاصی فکر کرده باشیم از ترجمه آن به اتفاق لذت بردیم چون انتقال چنین تجربههایی در میان ادبیات سینمایی ما جایش بسیار خالی است.
فکر کردیم خواندن بخشی از آن نباید خالی از لطف باشد. فصلی را که مربوط به روبی مولر بود انتخاب کردیم چون در ایران هم طرفدارانش کم نیستند.
محمدآلادپوش
روبي مولر Robby Müller |
![]() |
مترجم : نازنين مفخم - محمد آلادپوش
زندگینامه
پس از گذراندن مدرسۀ سينمايي در هلند، روبي مولر در لابراتوار فيلم مشغول به كار شد. او در آلمان دستيار جرارد واندنبرگ(مدير فيلمبرداري) بود. واندنبرگ در او رفتاري را بر انگيخت كه مولر «تنبلي خلاق» مينامد، «پرداختن به هر مسئله نه بيشتر از حد لزوم اما هميشه به اندازه كافي». مولر هنگام فيلمبرداري يك فيلم تلويزيوني با دستيار كارگردان مو بلندي به نام ويم وندرس آشنا شد. همكاري وندرس و مولر سر آغاز تجديد حيات سينماي آلمان بود. اين همكاري در دهۀ هفتاد با سه گانۀ فيلمهاي جادهاي وندرس (آليس در شهرها، حركت غلط، سلاطين جاده) شروع شد، و با ارائه تصويري فراموش نشدني از آمريكاي معاصر در پاريس تگزاس (1984) ادامه يافت. ديگر فيلمهايي كه مولر براي وندرس فيلمبرداري كرد شامل: ترس دروازهبان از ضربه پنالتي (1971)، دوست آمريكايي (1977)، و تا پايان جهان (1991)بود. اعتماد وندرس، به مولر اعتباري داد، كه در حرفهاش نقش كليدي داشت، و اين اعتباري بود كه مولر سخاوتمندانه به كارگرداناني كه بعداً با او كار كردند، بخشيد.
برخي از فيلمهايي كه مولر فيلمبرداري كرده است:
Repo Man(Alex Cox,1984) Barfly(Barbet Schroeder,1987) To Live and Die in L.A(William Friedkin,1985) Mad Dog and Glory(John McNaughton,1993) Down By Law(Jim Jarmusch,1986) Mystery Train(Jim Jarmusch,1989 ) Dead Man(Jim Jarmusch,1996 ) Saint Jack(Peter Bogdanovich,1979) They All Laughed(Peter Bogdanovich,1981) Korczak(Andrzej Wajda,1990) Breaking the Waves(Lars von Trier,1996) The Tango Lesson(Sally Potter,1997) |
|
گفتگو
من در سال 1940 در كوراسو Curacao جزيرهاي در كارائيب متولد شدم. پدرم در حوزههاي نفتي براي شركت شِل و B.P.كار مي كرد، بنابراين سيزده سال اول زندگي را با خانوادهام در داخل آمريكا و به دور دنيا مسافرت ميكردم. قبل از هفت سال اقامتم در اندونزي، ما هميشه در حركت بوديم و من مرتب مدرسه عوض ميكردم. بايد اين توانايي را در خودم افزايش ميدادم كه تشخيص بدهم، چه كساني ميتوانند دوستان من باشند و چگونه سريع با آنها دوست بشوم، چون ميدانستم مدت زيادي يك جا نميمانيم. اين تجربه، بعدها كه با وندرس و جارموش در فيلمهاي جادهاي كار ميكردم خيلي به دردم خورد. آنها از مراحل ابتدايي مرا در كار شركت ميدادند. حضور من ميتوانست مفيد باشد، چون ميدانستم سفرهاي طولاني، هفتهها در جاده بودن، سپس به جاي جديدي رسيدن كه همه چيز اطرافمان نامأنوس و كاملاً بيگانه است، چه معنايي دارد. من همۀ حسهاي آن نوع زندگي را ميشناسم.و اين شناخت چگونگي نگاهم به جهان پيرامونم را شكل ميدهد.
وقتي بزرگتر شدم، علاقهام به عكاسي بيشتر شد. برايم عجيب است كه چرا عكاسي براي آژانسي مثل مگنوم را به مدير فيلمبرداري بودن ترجيح ندادم، در حاليكه با عكاسي ميتوانيد ارتباط واقعيتري با موضوع داشته باشيد، اما فيلمسازي كاري ساختگي است، شما در دنيايي كاملاً جعلي هستيد – واقعاً نادر است كه چيزي با احساسات حقيقي جلوي دوربين فيلمبرداري اتفاق بيافتد. به هر حال لذت ديدن فيلم هشت و نيم فلليني در دوران دانشجوييام يعني دهۀ شصت چنان مرا هيجان زده كرد كه براي اولين بار آرزو كردم فيلمبردار باشم و بتوانم پُلي ميان رؤيا و واقعيت بسازم. به مدرسه سينمايي رفتم و به عنوان دستيار فيلمبردار كار كردم. سال 1968 كار فيلمبرداري را آغاز كردم. با اين همه تقريباً ده سال طول كشيد تا با ديدن راشهاي فيلم سلاطين جاده احساس كردم كه به تكنيك فيلمبرداري مسلط شدهام، آن گاه براي اولين بار پي بردم كه ميتوانم «سخن بگويم» – ميتوانم از طريق تصاوير، خود را بيان كنم، همانگونه كه نوازنده از طريق ساز به بيان خويشتن ميپردازد.
در شروع كارم با وندرس، فيلمهاي مستقل كم هزينه ميساختيم. بنابراين براي راضي كردن تماشاچي تحت فشار نبوديم. ما احساس ميكرديم آن فيلمها هنري هستند. با وجود اين پروراندن مفاهيم بصري براي فيلمها مشكل بود، چون اگر ايدهاي هم براي سبك بخصوصي داشتيم، پولي نداشتيم كه آنرا عملي كنيم. بودجۀ ما اجازه نميداد رنگ پس زمينه را متناسب با پيشبينيهاي من براي تركيب رنگ در فيلم تغييربدهيم، ياكرينخاصي را كه براي سوار كردن دوربين روي آن لازم بود اجاره كنيم. در عوض من سعي ميكردم پاسخگوي هر چه بالفعل مقابل دوربينم رخ ميداد باشم؛ ديگر از اينكه كاملاً بدون آمادگي قبلي سر صحنه بروم وحشتي نداشتم. معمولاً ما نقشههاي زيادي داريم اما هميشه هنگام فيلمبرداري اتفاقاتي ميافتد كه با انتظارات ما تفاوت زيادي دارد.
البته در بعضي شرايط آمادگي فني خاصي لازم است. در فيلم زندگي و مرگ در لوسآنجلس (فردكين Friedkinميخواست از فيلم ارتباط فرانسوي نيز پيشي بگيرد) در صحنههاي تعقيب و گريز اتومبيل در بزرگراه، تمام جزئيات حساب شده بود، همۀ تخصصهاي باور نكردني و حرفهاي نظام هاليوود در اختيار ما بود. يا مثلاً اكنون من باوندرس دربارۀ فيلم آيندهاش كه مستلزم تداركات بسيار است، در حال تبادل نظر هستم. براي اينكه صحنههاي فيلم در هتلي در آينده ميگذرد و سالن هتل پر است از صفحات تلويزيونهايي كه با هم مرتبطند. ما دو فيلم به موازات هم ميسازيم، يكي آنكه از صفحات تلويزيون پخش ميشود و ديگري، كه در خود هتل ميگذرد.
هنگاميكه تصميم ميگيرم براي ساخته شدن فيلمي همكاري كنم، مهمترين چيز برايم اينست كه آن فيلم دربارۀ احساسات انساني باشد. سعي ميكنم با كارگردانهايي كار كنم كه ميخواهند فيلمهايشان بر تماشاچي تأثير بگذارد، و مردم را وا دارد تا مدتي پس از ترك سالن دربارۀ موضوع فيلم بحث كنند. براي من فيلمهايي جالبند كه به مرور تأثير ميگذارند، فيلمهايي كه شهامت بيان واقعيتهايي را دارند كه بين مردم جريان دارد، و به كشف عواطفي ميپردازد كه من ميتوانم با آنها ارتباط برقرار كنم. هنگام ساختن فيلم سلاطين جاده به طرز غريبي احساس ميكردم كه در حال فيلمبرداري از زندگي خودم هستم؛ در همان وضعيت بدي قرار داشتم كه شخصيت داستان هنگام تلفن زدن از راه دور به همسر سابقش قرار گرفته بود. آن فيلم دربارۀ نسل ما بود، دربارۀ روابط ما با پدرانمان، دربارۀ عشقهاي از دست رفته اين دلايل سبب ميشود كه من كار با كارگردانهاي خاصي مثل وندرس و جارموش را انتخاب كنم، يا به زبان ديگر براي اين كارها انتخاب شوم.